فدا: هدیهٔ تاریخ به بقای انسانیت

این نوشته ادای احترام است؛ کوتاه، بی‌پیرایه، از دل، برای هوادارانِ سازمانِ مجاهدینِ خلق

سطرهای یاغی / سطر۷ / کاظم کازرونیان، استاد دانشگاه، آمریکا

Prof. Kazem Kazerounian

این نوشته ادای احترام است؛ کوتاه، بی‌پیرایه، از دل، برای هوادارانِ سازمانِ مجاهدینِ خلق؛ نسلی که شصت سال بخشید، سوخت، و ماند۔ نسلی که به ما آموخت انسان زمانی زیباست که می‌بخشد و این زیبایی را دهه‌ها زنده نگه داشت۔ و همین سال‌های بخشیدن، ما را دوباره به ریشهٔ انسان بودن برگرداند۔ از دلِ همان عملِ بخشیدن، فهمِ پرداختن بیرون آمد۔

پرداختنی که خویشش بی‌صداست۔ نوری‌ست که راه را می‌بیند، نه خود را۔ و همین بی‌صداییِ بخشش است که در لحظه‌ای ساده، وقتی کودکی آب‌نباتش را با دوستی قسمت می‌کند، انسان را دوباره زیبا می‌کند؛ چون صفایِ انسانی همان لحظه دوباره در جانِ انسان می‌روید۔ این فدا از دلِ تکامل آمد، از ژرفایِ تاریخ؛ از همان لحظه که انسان از حیوان گذشت و فهمید که زندگی با گرفتن سنگین می‌شود و با بخشیدن آزاد۔ انسان بودن از مشتِ بسته نمی‌آید؛ از دستِ باز می‌آید۔

شصت سال است که هوادارانِ سازمانِ مجاهدینِ خلق این حقیقت را زندگی کرده‌اند۔ زیر آفتابِ سوزان، زیر برفِ بُرنده، در خیابان‌های بی‌نام و شهرهای بی‌تماشاگر۔ اما ایستاده‌اند، کار کرده‌اند، دویده‌اند؛ بی‌صدا، بی‌توقع۔ نه مقام، نه نام؛ فقط یک خواست: ایرانِ تنها نماند۔ این جمعِ مستان گاهی شمع‌اند؛ می‌سوزند تا اتاقی که یک ملت در آن گم شده روشن بماند۔ گاهی خاک‌اند؛ باران را در دل نگه می‌دارند تا گلی قد بکشد۔ هیچ‌کس نامشان را نمی‌پرسد، اما بدون آنها هیچ نوری نمی‌تابد و هیچ گلی نمی‌شکفد۔

این‌ها مردمِ معمولی نیستند؛ ستون‌های بی‌نامِ مقاومت‌اند و ردِ قدم‌هایشان روی وجدانِ دنیاست۔ ایستادن در زمستان مبارزه است؛ ایستادن در تابستان مبارزه است؛ و لبخند زدن در هوایِ سنگین، پیروزی است۔ شصت سال گذشت و نه خسته شدند، چون جانشان از جنسِ راه بود؛ نه فروختند؛ نه عقب نشستند، چون عقب‌نشستن در قاموسشان نبود۔ زخم خوردند، اما نشکستند؛ و هر زخم تبدیل به برگی از تاریخ ایستادگی شد۔ در هر گامی ردّ تکامل بود و در هر ایستادگی صدای تاریخ۔ و در چهرهٔ هر کدامشان شکوهِ انسانی دیده می‌شود که تاریخ برای ایستادنِ بلندتر به آن تکیه کرد۔

شصت سال است که سازمانِ مجاهدینِ خلق ستونِ ایستادهٔ مقاومتِ مردمِ ایران است؛ از روزهای سنگینِ ساواک تا سال‌های آتش و اعدامِ دههٔ شصت؛ از قتل‌عامِ شصت‌وهفت تا اشرف و محاصره‌هایی که می‌خواستند نامش را از تاریخ پاک کنند۔ اما پاک نشد؛ ماند؛ قد کشید۔ هر بار که دیکتاتوری خواست آن را درهم بشکند، استوارتر شد۔ هر بار که جهان خواست سکوت را تحمیل کند، صدایش بلندتر شد۔

و کنار این ستون، هواداران بودند؛ نسلی خاموش اما پابرجا که شصت سال وزنِ این مسیر را بر دوش گرفتند۔ کار کردند، ایستادند، در سختی‌ها فرو نرفتند۔ حضورشان نیرو بود، اتکای راه بود، شرافتی بود که سازمان را تنها نگذاشت۔ این نسل نشان داد قدرتِ مجاهدین فقط در تاریخشان نیست؛ در دل‌هایی است که شصت سال این مسیر را زنده و روشن نگه داشته‌اند۔

شصت سال گذشت، و نامِ مجاهدین بر بلندای تاریخ ایستاده است؛ و دل‌هایی بودند که سایه‌شان را از این نام نگرفتند۔ و این سطرها ادای احترامی‌ست به همان جمعِ مستان، و به همان وفاداریِ دیرسال۔


سطرهای یاغی / سطر۶/ خودسانسوری – سکوتی از جنسِ ملاحظه

سطرهای یاغی / سطر۵/ حجابِ طغیان

سطرهای یاغی / سطر۴ / خاکستری: زخمِ فاصله

سطرهای یاغی / سطر۳ / ایدئولوژی یا سیاست؟

سطرهای یاغی / سطر۲ / شیطان‌سازی: وقتی واژه انسان می‌کُشد

سطرهای یاغی / سطر۱ / فراتر از حجاب اجباری: نبرد ایران برای آزادی

Leave a Reply