چرا از مجاهدین و شورای ملی مقاومت حمایت می‌کنم

Iraj Abedini, Psychologist, Sweden

ایرج عابدینی، روان‌شناس، سوئد
مهر ۱۴۰۴

این نوشته در پاسخ به پرسشی است که بارها از من، به‌عنوان یک روان‌شناس، پرسیده‌اند؛
چرا از شورای ملی مقاومت ایران و سازمان مجاهدین خلق ایران، و به‌ویژه از رهبری آن حمایت می‌کنم؟

پاسخ من تنها در سیاست یا ایدئولوژی خلاصه نمی‌شود؛ بلکه در درک عمیق‌تری از مفهوم رهبری، رشد و رهایی انسان ریشه دارد۔
از منظر روان‌شناسی و تجربه‌ی بالینی، آنچه در این جنبش دیده‌ام، الگویی نادر از رهبری آگاه، مسئول و آزاد است۔ رهبری‌ای که قدرت را برای خود نمی‌خواهد، بلکه آن را در خدمت آزادی انسان می‌گذارد۔

از همین منظر، آنچه در ادامه می‌آید تلاشی است برای توضیح پیوند میان تجربهٔ تاریخی مجاهدین و اصل رهبری آگاه؛ پیوندی که در عمق خود، رهایی از سلطه و آغاز خودآگاهی جمعی را معنا می‌بخشد۔

در اندیشهٔ سازمان مجاهدین خلق، «رهبری» نه به‌عنوان تمرکز قدرت، بلکه به‌عنوان مسئولیت در برابر آزادی انسان تعریف می‌شود۔

درک من به‌عنوان روان‌شناس این است که این نوع رهبری، برخلاف ساختارهای خودکامه که از مکانیزم سلطه و وابستگی تغذیه می‌کنند، بر محور خودآگاهی جمعی و توانمندسازی متقابل استوار است۔

اما آنچه این مفهوم را در تجربهٔ تاریخی مجاهدین ملموس و زنده می‌کند، تصمیمی‌ست که شاید بتوان آن را یکی از نادرترین کنش‌های رهبری در تاریخ سیاسی معاصر دانست۔
زمانی که مسعود رجوی، در اوج اقتدار، تجربه و محبوبیت، قدرت خویش را با یک زن “مریم رجوی” تقسیم کرد۔
در فضایی مردسالار، در فرهنگی که قرن‌ها رهبری را با جنسیت گره زده بود، او در عمل نشان داد که رهایی از سلطه تنها با واگذاری قدرت آغاز می‌شود، نه با تصاحب آن۔

از دیدگاه روان‌شناختی، چنین اقدامی نشانهٔ بلوغی نادر در سطح رهبری است؛ بلوغی که از “منِ مسلط” به “ما‌ی آگاه” گذر می‌کند۔
در واقع، رجوی در لحظه‌ای که می‌توانست قدرت را متمرکز کند، آن را توزیع کرد؛ و این یعنی عبور از نفسِ قدرت به آگاهیِ مسئول۔
او نه تنها از نظر ساختاری، بلکه از نظر روانی نیز اصل “تفویض آگاهی” را تمرین کرد۔ “این‌که رهبری حقیقی در رشد دیگری معنا می‌یابد، نه در تملک دیگران”۔

به‌عنوان یک روان‌شناس، این رویداد برای من از منظر رشد فردی و جمعی واجد اهمیت ویژه‌ای است۔
زیرا در تاریخ سیاسی جهان، کمتر دیده‌ایم که رهبری در اوج اقتدار، خود را از مرکز توجه کنار بکشد تا دیگری را “آن‌ هم زنی“ به مرکز آگاهی و تصمیم برساند۔
چنین کنشی را می‌توان به‌نوعی “تراپی قدرت” دانست؛ درمانِ خودبزرگ‌بینی‌ای که در بیشتر ساختارهای سیاسی به استبداد می‌انجامد۔

مسعود رجوی، در عین توانایی و اقتدار، آگاهانه تصمیم گرفت سال‌ها از انظار عمومی دور شود تا میدان تجربه، تصمیم‌گیری و رهبری به‌دست نسل جدید و به‌ویژه زنان سپرده شود۔
این کناره‌گیری داوطلبانه از نمایش قدرت، در واقع نوعی واگذاری نمادین اقتدار است که در هیچ نظام سیاسی مشابهی سابقه ندارد۔
او از رهبری به‌عنوان یک فرآیند رشد جمعی استفاده کرد، نه یک موقعیت فردی۔

در نگاه من، این انتخاب از نظر روان‌شناختی، نشانگر گذار از رهبری اقتدارمحور به رهبری خودآگاه است؛ رهبری‌ای که می‌خواهد در دیگران آگاهی بیافریند، نه وابستگی۔
و در همین نقطه است که فلسفهٔ آزادی، روان‌شناسی رشد و تجربهٔ تاریخی مجاهدین در یک بُعد مشترک به هم می‌رسند۔
“رهبری، نه برای تسلط، بلکه برای رهایی”۔

در روان‌شناسی رهبری، یکی از شاخص‌ترین معیارهای بلوغ روانی و اخلاقی رهبر، توانایی او در واگذاری قدرت است۔
این توانایی، برخلاف تصور رایج، نشانهٔ ضعف یا کناره‌گیری نیست، بلکه نشانهٔ عمیق‌ترین سطح خودآگاهی و تسلط بر نفس است؛ زیرا در لحظه‌ای که فرد می‌تواند “داشتن” را انتخاب کند، “واگذار کردن” را برمی‌گزیند۔

در این چارچوب، رفتار مسعود رجوی در تقسیم قدرت با مریم رجوی را می‌توان یکی از نادرترین مصادیق رهبری خودآگاه در تاریخ معاصر دانست۔
او در دوره‌ای که در اوج مشروعیت سیاسی، اقتدار تشکیلاتی و نفوذ ایدئولوژیک بود، نه تنها از تمرکز قدرت بر خود پرهیز کرد، بلکه آگاهانه آن را به شکلی نمادین و عملی به یک زن منتقل کرد۔ تصمیمی که در بستر فرهنگی ایران و حتی در مقیاس جهانی، حرکتی پیشرو و شکستن‌مرز بود۔

از منظر روان‌شناسی رشد، این کنش با مرحلهٔ “خودشکوفایی” در نظریهٔ آبراهام مازلو هم‌خوانی دارد۔
در چنین مرحله‌ای، رهبر به جای جستجوی قدرت، در پی خلق فضاهایی است که دیگران بتوانند شکوفا شوند۔
به همین دلیل، در تجربهٔ سازمان مجاهدین، مفهوم “انقلاب ایدئولوژیک” نه ابزار تبعیت، بلکه تمرینی برای عبور از “من فردی” به “ما جمعی” بوده است؛ فرآیندی که خود رهبری نیز از آن مستثنا نبوده است۔

مسعود رجوی با سپردن رهبری به مریم رجوی، در واقع فرآیند “فرافکنی مثبت آگاهی” را به جریان انداخت؛ یعنی به‌جای تمرکز بر خود به‌عنوان منبع مشروعیت، آگاهی و قدرت را در دیگری، در زنان، در نسل بعدی و در جمع جاری کرد۔
این نوع فرافکنی، برخلاف الگوهای معمول قدرت که بر ترس و وابستگی بنا می‌شوند، بر اعتماد، رشد و مسئولیت متقابل استوار است۔

از نظر روان‌تحلیلی، او از مکانیزم‌های دفاعی رایج قدرت (انکار، کنترل، سرکوب) فاصله گرفت و به‌جای آن وارد سطحی از “تبدیل نفس” شد۔ نوعی دگردیسی در مفهوم رهبری که در آن، رهایی دیگری هدف نهایی است۔

در همین مسیر است که می‌توان نقش مریم رجوی را نه فقط به‌عنوان یک رهبر سیاسی، بلکه به‌عنوان بازتاب آگاهی رهایی‌بخش در ساختار سازمانی فهمید؛ حضور او در رأس شورا و مقاومت، ادامهٔ همان فرآیند رشد آگاهی و توزیع قدرت است که رجوی آغازگر آن بود۔

رهبران خودکامه و نارسیسیست‌ها چون از درون تهی‌اند، ناگزیرند دیگران را در خود حل کنند تا از طریق آنها وجود خود را تثبیت کنند۔
اما در الگوی رهبری رجوی، رهایی دیگری تأیید خود است؛ زیرا خودآگاهی رهبر از مسیر رشد پیروان تحقق می‌یابد، نه از طریق اطاعت آنان۔

در تجربهٔ تاریخی سازمان مجاهدین خلق، ظهور مریم رجوی نه از مسیر تقلید از قدرت مردانه، بلکه از مسیر بازتعریف قدرت به‌مثابهٔ آگاهی شکل گرفت۔
او نشان داد که رهبری می‌تواند از جنس مراقبت، آگاهی و مسئولیت اخلاقی باشد، نه از جنس تسلط و حذف۔
از منظر روان‌شناسی اجتماعی، این دگردیسی اهمیت بنیادین دارد؛ در جامعه‌ای که زنان قرن‌ها از حضور در قدرت حذف شده‌اند، نخستین گام رهایی، بازسازی تصویر درونی قدرت است۔

مریم رجوی این کار را نه با شعار، بلکه با عمل انجام داد؛ او ساختار تصمیم‌گیری را بر سه اصل استوار کرد؛
۱. آگاهی به‌جای اطاعت،
۲. مسئولیت به‌جای وابستگی،
۳. رهایی به‌جای کنترل۔

از منظر روان‌شناسی فمینیستی، این رویکرد بازسازی “سوبژکتیویتهٔ زن” است — یعنی بازگرداندن حق تعریف خود به زن۔
در جهان‌بینی او، زن نه ابزار نمایش دموکراسی، بلکه یکی از پایه‌های اصلی آن است۔

از نظر روان‌تحلیلی نیز، او الگویی از قدرت بدون سلطه را ارائه می‌دهد۔ قدرتی از جنس عشق و آفرینش، نه مالکیت و کنترل۔
در برابر روان‌پاتولوژی تاریخی قدرت در ایران، این مدل نوعی “درمان جمعی” است؛ درمان میل بیمارگونه به اقتدار و جایگزینی آن با خودآگاهی اخلاقی۔

در نظام‌های خودکامه، رهبری معمولاً عامل اضطراب و وابستگی است؛ اما در تجربهٔ مجاهدین، رهبری، خود فرآیندی درمانگر است۔ بازسازی اعتماد، رشد و خودآگاهی۔
رهبری مسعود و مریم رجوی در این معنا، نوعی تراپی جمعی است؛ درمان فرهنگیِ سلطه و ترس۔

۱. خودآگاهی رهبران، کلید رهایی جمعی۔
رجوی‌ها نشان داده‌اند که خودآگاهی رهبر با توانمندسازی دیگران سنجیده می‌شود، نه با نمایش اقتدار شخصی۔

۲. رهبری و رهایی از سلطه ذهنی۔
در مجاهدین، رهبران وابستگی ایجاد نمی‌کنند، بلکه اعضا را تشویق به نقد، طرح سؤال و تصمیم‌گیری مستقل می‌کنند۔
این خود نوعی درمان جمعی است؛ آموزش آزادی در عمل۔

۳. رهبری به‌مثابه الگوسازی اخلاقی۔
قدرت در این الگو، ابزار رشد است، نه تسلط۔ رهبر، با رفتار و انتخاب خود، آگاهی و اخلاق جمعی را برمی‌انگیزد۔

در روان‌شناسی سیاسی، جامعه‌ای که سال‌ها زیر سلطه زیسته، دچار نوعی “زخم روان جمعی” می‌شود۔
در چنین شرایطی، رهبری می‌تواند یا این زخم را عمیق‌تر کند — یا آغاز درمان آن باشد۔
در تجربهٔ من، سازمان مجاهدین خلق، نمونه‌ای نادر از رهبری درمانگر است۔

در این مدل؛
• رهبری، آگاهی می‌آفریند نه اطاعت۔
• نقد، مجاز و محترم است نه ممنوع۔
• اعضا تشویق می‌شوند به پرسیدن، نه به تکرار۔

این ویژگی‌ها، از نظر روان‌شناختی، علائم سلامت جمعی‌اند؛ یعنی جامعه‌ای در حال رشد و رهایی از ترس است۔
در جلسات و فضاهای آموزشی آنان، آنچه غالب است «پاسخ‌گویی» و «پذیرش مسئولیت» است، نه تقدیس رهبر۔
در این معنا، رهبری در مجاهدین بیشتر به فرآیندی از درمان آگاهی جمعی شباهت دارد تا ساختار قدرت سیاسی۔

وقتی یک نیروی سیاسی؛
• رهبری را ابزار رشد می‌داند، نه سلطه۔
• قدرت را تقسیم می‌کند، نه انباشته۔
• بر آزادی و انتخاب آزاد انسان تکیه دارد، نه اطاعت کور۔
• و زنان را در مرکز تصمیم‌سازی و رهبری قرار داده است۔ از دید من باید حمایت شود۔ حمایت من نه از دین، بلکه از ایمان به انسان و آزادی سرچشمه می‌گیرد۔
زیرا در تجربهٔ من، این جنبش بیش از هر نیروی دیگر در تاریخ معاصر ایران، مفهوم رهبری را از قید فردگرایی، مردسالاری و قدرت‌پرستی رها کرده است۔

در جهان سیاستی که پر از خودخواهی و جاه‌طلبی است، من در مجاهدین رهبری‌ای دیده‌ام که تمرین واگذاری قدرت است، نه تصاحب آن؛ رهبری‌ای که می‌خواهد انسان را آزاد کند، نه فرمان‌بردار۔

برای من، به‌عنوان روان‌شناسی سکولار و آزاداندیش، مفهوم رهبری در سازمان مجاهدین خلق، تجربه‌ای انسانی و بی‌همتاست۔ تجربه‌ای که قدرت را به آموزش و رهبری را به سفر مشترک رهایی ذهن انسان از ترس، وابستگی و سلطه تبدیل می‌کند۔

و همین است دلیل روشن و انسانی حمایت من۔