حجابِ طغیان

سطرهای یاغی / سطر۵ / کاظم کازرونیان، استاد دانشگاه، آمریکا

گفتند چرا روسری دارد؛ نپرسیدند چرا ایستاده است۔

فروغ گفت: «گنه کردم، گناهی پر ز لذت در آغوشی که گرم و آتشین بود۔» و در همان واژه‌ها، زن از دیوار قرن‌ها بیرون آمد؛ از توبه‌خانه‌ی شرم، از حصار تقدسِ مرد۔ فروغ بدن را از گناه جدا کرد۔ نه توبه کرد، نه تسلیم شد۔ زن بود، و طغیان کرد۔

فروغ آغاز نبود، پایان هم نبود۔ ادامه‌ی بیداری بود۔ بر دو قطبِ تملک و نمایش تاخت تا خویشتن را یافت۔ و زن، آنگاه که بیدار شد، طغیان آغاز شد۔ هر فریاد، صدای خودش را داشت؛ با زبانی که اراده‌اش و دردش را در آن می‌ریخت۔ هیچ طغیانی شبیه دیگری نبود۔ ذهن‌های عادت‌کرده به یک تصویر، از این گسستِ قید می‌ترسند و می‌خواهند طغیانِ زن را در قفسِ سلیقه‌ی خود حبس کنند۔ طغیان خوب است، اگر به رنگِ ما باشد۔

در خیابان‌های تهران، پاریس و برلین، در خانه و تبعید، زنِ ایرانی دیگری برخاست۔ یکی موهایش را برید تا فریاد شود۔ دیگری برهنه شد، نگاه‌ها را شکست و شرم را به صاحبانش بازگرداند۔ نه نمایش شد، نه ابزار، طغیان شد۔

در کوه‌های کردستان، زنانی برخاستند با موهای در باد و تفنگ بر دوش۔ پیشمرگه بودند؛ نه برای نمایش، برای کرامت و آزادیِ انسان۔ در سرمای کوه، در محاصره‌ی مرگ، ایستادند و از امید سلاح ساختند۔ افسوس بسیاری زنِ پیشمرگه‌ی کردِ ایرانی را در واقعیتِ کوه و خون و بینش و شجاعت ندیدند و در نقشِ دراماتیکِ بازیگریِ سینما برایش کف زدند۔

اما در زنِ مجاهد، طغیان به میدان آمد؛ به وسعتِ نبرد و به عمقِ رنجی که در آن می‌زیست۔ طغیانی نه در واژه، که در نبرد؛ نه در نمایش و رؤیا، که در اراده۔ در جهانی که حجاب را نشانه‌ی اطاعت می‌دانست، او آن را به پرچمِ مبارزه بدل کرد۔ بحث از دیدنِ تارِ مو نبود، از اختیار بود۔ در زنِ مجاهد، حجاب قانون نبود، انقلاب بود؛ فریادی از درون، بیانی از زن در جهانی که بدنش را میدانِ سلطه کرده بودند۔ در دنیایی که حتی روشنفکرترین نرینه‌ها، زن را در قابِ زیبایی می‌خواستند، او نگاه را از بدن گرفت و بر اراده نشاند۔

حجابِ او نه چادرِ سیاهِ اطاعت بود و نه نمایشی برای مهمانیِ سفره‌ی حضرت عباس۔ نه برای پنهان شدن، بلکه برای حضور بود۔ در برابر زنی که آزادی‌اش را در نگاهِ دیگران جست و زنی که ایمانش را در اطاعت دید، زنِ مجاهد راهِ سوم را گشود؛ راهی که در آن ایمان و آزادی در یک صف ایستادند۔ واپس‌گرا زن را در چادر پنهان کرد و مدرن‌نما در ویترین گذاشت۔ هر دو یک چیز می‌خواستند: زنِ بی‌اختیار۔ در جدال‌شان برای “انتخاب” جایی نبود۔ و زنِ مجاهد در میانِ این دو فریب ایستاد۔ حجابش پرچمِ جنگ بود براین دو اردوگاه۔ چه کوته‌فکرند آن واپس‌گرا و آن مدرن‌نما که از زنِ مجاهد انتظار دارند پاسخ‌گویِ جدالِ ابلهانه‌ی دیدن یا ندیدنِ مو باشد۔

حجابِ زنِ مجاهد فرمانِ مرد نبود، شکستنِ فرمانِ مرد بود۔ نه نشانه‌ی تبعیت، که تصرفِ میدان۔ در ایدئولوژی‌ای که مردان نوشتند، او ایمان را صحنه‌ی نبردِ رهایی‌بخش دید۔ ایمان را در دست گرفت و آن را از نو معنا کرد و گفت: اگر ایمان راه است، راهِ من است؛ اگر میدان است، میدانِ من است و حجاب، پرچمِ جنگِ من۔ حجابش نه پوششِ سکوت، که فریادِ آگاهی بود۔

در سازمانی که اولش مرد فرمان می‌داد، زن قانون نوشت۔ و از آن روز، حجاب نه پرده، که پرچم شد؛ پرچمِ حضورِ زن در میدانِ نبردی که قرن‌ها از آن رانده شده بود۔ در تهران و اشرف ایستاد۔ ایمان را از دستِ آخوند بازپس گرفت و از آن سلاحِ آزادی ساخت۔ این طغیان از وام‌گرفته‌ها نیامد۔ از ژرفایِ فرهنگ و خاکِ خودش برخاست۔ از همان سرزمینی که زن را قرن‌ها در سایه خواست، اما او از همان سایه نور ساخت۔ زیبایی‌اش در عیارِ اراده سنجیده شد، نه در رنگِ مو و نه در بازتابِ آینه۔ زنی شد که پاسدارانِ تاریکی از نامش می‌ترسیدند؛ فرمانده سارا۔

زنِ مجاهد مرکزِ تصمیم است، نه حاشیه‌ی قدرت۔ در سازمانی که از درونِ سوز و ایمان ساخته شده، او ستون است، نه سایه۔ و بیچاره آنان که هنوز نفهمیدند، این زن نه تماشاگرِ تاریخ است، نه قربانیِ آن؛ نویسنده‌ی آن است۔


سطرهای یاغی / سطر۴ / خاکستری: زخمِ فاصله

سطرهای یاغی / سطر۳ / ایدئولوژی یا سیاست؟

سطرهای یاغی / سطر۲ / شیطان‌سازی: وقتی واژه انسان می‌کُشد

سطرهای یاغی / سطر۱ / فراتر از حجاب اجباری: نبرد ایران برای آزادی

Leave a Reply